بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست


دیدیم و بی غروب نبودند و بی افول

یا یک زمان به جانب ما نیز میل کن


یا خود جواب ما بده ار گشته ای ملول

ترسم رسول دین تو گیرد، بدین سبب


تقصیر میکنم ز فرستادن رسول

تا شد به عشق روی تو مشهور نام من


اندر زمانه فارغم از شهرت و خمول

گر عدل بینم از تو و گرنه نمی توان


از بندگی تجاوز و از چاکری عدول

در جانم آتشیست ز هجر تو ورنه چیست؟


این آه سرد و سوز دل و ناله و غول

در وصف قد و زلف تو هر چند سالهاست


کاهل حدیث عرض سخن میدهند و طول

از آسمان عشق تو قرآن فارسی


امروز می کند به دل اوحدی نزول